زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم قـیام عـاشـقان راستقـامت بود عـاشورا قـیامـت آشکـارا بود آنجـایی که من بودم تـمـام سـورۀ ایـثـار و آیـات جـوانـمردی به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب میافتاد پشت نخلها، آری علم در دست سقا بود آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خـلـیلالله تـنهـا بود آنجـایی که من بـودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر میزد که ثـارالله پیـدا بود آنجـایی که من بـودم عـدالت زیر سـم اسبها پامـال شد، آری ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش تمـام دشت زیـبا بود آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زیـنـبـیه اوج عـزت شد که چشمانداز فردا بود آنجایی که من بودم چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد مگر پاییز گلها بود آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم |